۱۳۸۹ مرداد ۹, شنبه

تهاجم فرهنگی

این روزا وقتی می بینم جوان ها از انگشت شستشان برای تایید یکدیگر استفاده می کنند، نگران از دست رفتن فرهنگ غنی این مرز و بوم می شوم.

۱۳۸۹ مرداد ۶, چهارشنبه

دوستِ مامان گفته ها

دیروز سر ناهار داشتم برای مامان و بابام و دوست مامانم درباره هَکِر ها و خبر هک شدن شبکه بانکی کشورکه دیروز از طریق ای میل به دستم رسید، حرف می زدم. 
البته مطمئن نیستم این اتفاق دقیقاً کی افتاده و چقدر موتقه. تو ای میلی که به دستم رسیده بود نوشته بود از یک ماه پیش سرقت ها شروع شده. حالا خود ای میل رو کی درست کردن و چه قدمتی داره معلوم نیست. 
اما من داشتم چیزی که خونده بودم رو توضیح می دادم که وسط حرفام دوست مامانم بهم گفت: "مرثا جون هکر چیه؟ همون فیس بوکه؟" 
!
!
!
!
!
می دونین نگه داشتن خنده مثل نگه داشتن بغض سخته :)) حداقل برای من که اینطوره 

پ.ن. مامانم میگه یه روز نوبت شما هم میشه که بچه هاتون بهتون بخندن. البته فکر می کنم با این سرعتی که علم داره پیشرفت می کنه بچه های ما روده بُر میشن. طفلکیا!


۱۳۸۹ تیر ۳۰, چهارشنبه

۱۳۸۹ تیر ۲۵, جمعه

خوبه یا بد؟

خواب دیدم مردی که سرش قطع شده بود داره برامون تصمیم می گیره! تو یه ماشین بودیم و راننده به همون سمتی حرکت می کرد که اون می گفت!

۱۳۸۹ تیر ۱۱, جمعه

جیرجیرک کوکیه من

صبحها یه جیرجیرک میاد میشینه پشت پنجره و بیدارم می کنه... 
اول خودش رو کوک می کنه:  جیر جیر جیر جیر جیر ...
و بعد:  جیرررررررررررررررررررررررررر...
ازش راضیم :)