۱۳۹۱ خرداد ۳, چهارشنبه

۱۳۹۱ خرداد ۲, سه‌شنبه

دیوونه همیشه دیوونه می مونه...

توی این شهر یه دیوونه بود... یه دیوونه که درد داشت اما به خودش خنجر می زد، که دیرش شده بود اما هنوز برای نوازش قلبهای خسته وقت داشت، یکی که ضعیف بود اما قدرت هدیه می داد. 
یه دیوونه که پاهاش رو زمین می سوخت اما بالهاش رو بخشید...

توی این کوچه یه دیوونه هست... یه دیوونه که وقتی به قلبش فشار میاد لبخند می زنه، وقتی می خواد داد بزنه، بغض می کنه، وقتی می خواد مشت بکوبه خرد میشه و وقتی می خواد بره دلتنگ میشه. 
یه دیوونه که وقتی می خواد بگه ازت متنفرم، عاشق میشه...

توی این خونه یه دیوونه...