۱۳۸۸ تیر ۳۰, سه‌شنبه

بخند تا دنیا به روت بخنده


آهاااای... با توام. چی میگی هی غر می زنی؟ اخم می کنی. داد و هوار راه میندازی؟ متوقع شدی آقا جان، متوقع شدی. ببینم تو همونی نیستی که با یه شکلات غم و غصه هات یادت می رفت؟ حالا چی شده؟ فهمیدی دنیا تو یه شکلات خلاصه نمیشه؟ حالا بیشتر می خوای؟ آخ دلم برات می سوزه.دیگه حتی کسی بهت شکلات هم نمیده.



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر