۱۳۹۰ مرداد ۲۱, جمعه

آن من که بود؟ این من کیست؟

امروز روز عجیبی بود. انگار من، من نبودم. انگار کس دیگری در من متولد شده باشد. کمی پر انرژی تر، کمی جنگنده تر و کمی بیرحم تر. بله کمی بیرحم تر. امروز این من جدید بیرحم بود. حتی با منِ روزهای قبلِ من. 
امروز صبح بعد از نگاه کردن در آینه دیگر آن دختر روزهای قبل را ندیدم. دختری که چند روزی بود در یک اتاق پر خاطره غلت میزد و اشک می ریخت. به هر طرف که نگاه می کرد صورتش خیس می شد. دختری که کمی غمگین تر، کمی احساساتی تر و کمی مهربان تر از دختر امروز بود.
امروز عصر، اولین عصر جمعه ای بود که دیگر لعنتی نبود. دختر جدیدی که در من متولد شده بود، امروز عصر را هیچ جایی نرفت، در خانه ماند، پرده ها را کشید، چراغ ها را خاموش کرد و و درست رو به روی این عصر جمعه ایستاد و در حالی که در چشمهایش ذول زده بود، به آن پوز خند زد.
دختری که امروز در من متولد شده بود، حتی لعنتی تر از عصر جمعه بود.


۳ نظر:

  1. این حس رو تجربه کردم قبلا.بعد یه عالمه غصه خوردن و گریه زاری به خودت میای.به قول خودت یکم بی رحم می شیٰ حتی با خودت.اما واسه من این مرحله گذرا بود یه تلنگر کافی بود برام تا دوباره بشم همون دختر دیروز...
    زیبا می نویسی.خوشحالم که با وبت آشنا شدم

    پاسخحذف
  2. مرسی سپید جان. پیش خودمون باشه. اما منم دفه اولم نبود که این حس رو تجربه می کردم. فکر نکنم دفه آخرم هم باشه ;)

    پاسخحذف
  3. خوشحالم که به این مرحله رسیدی . من چندین سال پیش این رو تجربه کردم و گذروندم . بعدش خیلی منطقی تر میشی . به نظر بی روح تر میاد اما در واقع منطقی تره . قوی تر میشی و با تجربه تر . با اینکه سخت بوده ولی خوشحالم که بهش رسیدی . مواظب خودت باش .



    با درود و سپاس فراوان : شهرام

    پاسخحذف