۱۳۸۸ اسفند ۹, یکشنبه

غُر نامه

1-در تاکسی
اگر قراره زود پیاده بشین نرین بچپین اون ته. صبر کنید بقیه بشینن بعد شما بشینین دم در که هم خودتون راحت تر پیاده بشین، هم برای سایرین مزاحمت ایجاد نکنید و هم باعث ایجاد ترافیک نشین.
اگر حواستون نبود و چپیدید اون ته... اشکالی نداره که وقتی پیاده میشین از افرادی که به خاطر شما از ماشین پیاده شدن معذرت خواهی کنید.

2-مکالمه با تلفن
-بله؟
+الّووووووووووو
-الو بفرمایید
+سلّام
-سلام!
+حالّ شوما؟
- مرسی!
+خوبی جیگر؟
-ممنون! شما؟
+منزل آقای فتحی؟
-نخیر، اشتباه گرفتین!
+ تِپ (صدای قطع کردن تلفن)

همیشه بعد از اینکه متوجه میشین اشتباه گرفتین معذرت خواهی کنید... چون ممکنه باز هم اشتباه بیفته همونجا و به خاطر اینکه دفعه قبل مثل پشت کوهی ها رفتار کردین، فحش بخورین :)


۱۳۸۸ بهمن ۲۸, چهارشنبه

این یک دستوره

بر اساس یک اتفاق فهمیدم که فردا کنکور دارم. امشب همتون برای قبولی من دعا می کنید. چون من هیچی بلد نیستم...

۱۳۸۸ بهمن ۲۶, دوشنبه

...اَی گِل بگیرنتون

الحداد هفته گذشته سجده شکر بازیکنان فوتبال را پس از به ثمر رساندن گل حرام اعلام کرده بود.
وی به جهت فقدان شرایط لازم برای سجده از جمله طهارت، رو به قبله بودن و لباس سجده گزار، این عمل را در زمین فوتبال حرام و خلاف شرع دانسته بود.
اقدام برخی بازیکنان فوتبال در انجام سجده شکر پس از به ثمر رساندن گل مباحثی را در میان مراکز دینی امارات عربی متحده و مصر بوجود آورده است.

اگه اینو نمی گفت کسی نمی فهمید که آقا اینجا مسئول آفتابست (آفتابه است) ...


۱۳۸۸ بهمن ۲۳, جمعه

۱۳۸۸ بهمن ۲۰, سه‌شنبه

بازی

خوب... تو این اوضاع بی حرفی پمی جان (pemiphilo) از من خواست که تو این بازی شرکت کنم. بلکه نطقم وا بشه...

1. چی شد که وبلاگ​نویسی رو شروع کردی؟ با تشویق چه کسی؟
راستش کسی تشویق نکرد... هاها... آخه اصلا قبل از این کسی نوشته های من رو ندیده بود که بخواد تشویق کنه. چرا ندیده بود؟ خوب به خاطر اینکه اصلاً چیزی نمی نوشتم. چرا نمی نوشتم؟ خوب این جوابش یه کم طولانیه. میریم پاراگراف بعد...
برای شروع باید یه اعترافی بکنم... اونم اینکه من اصلاً خوب نمی نویسم. یعنی نه می تونم خیلی شاعرانه و دلربا بنویسم. نه خیلی ادبی و شیوا. کلاً نوشته های من سبک نداره. اینجا هم نیومدم تا از نوشته هام تعریف بشه. کلاً قصد دیگه ای داشتم. خوب این بر میگرده به تعریف آفتاب پرست... . 
دو تا تعریف برای آفتاب دارم. بی منت می تابه و تاریکی ها رو روشن میکنه. اولی باعث شد که بپرستمش. دومی هم دلیل نوشتنم  بود. دوست داشتم بازتاب خودم رو تو بقیه آدم ها ببینم. خوب باید یه جا می تابیدم دیگه. اما من که نور نداشتم. (از اینجا به بعد درس علوم سوم دبستانه) سطح صاف نور رو بر می گردونه. پس باید سعی کرد تا جایی که میشه صاف و صیقلی شد. هر چی بیشتر صاف بشی نور بیشتری  بدست میاری. اون وقت می تونی بتابی. پس با اسم و عکس خودم شروع کردم و سعی کردم که صاف بشم. الان نمیدونم چقدر موفق شدم. اما حتماً یه نوری تابوندم که دوستای صیقلی و خوبی مثل شما ها برام بازتاب دارین و کامنت میذارین. امیدوارم یه روز انقدر بازتاب داشته باشم تا بتونم تاریکی ها رو هم روشن کنم. 
حرفهای بالا رو باید یه جا می گفتم تا هویت این وبلاگ مشخص بشه. تو پست اول که نگفتم. برای توضیحات هم یه کم طولانی بود. پس مرسی که پرسیدی تا من بتونم اینجا بگمشون.

2. چی شد که با pemiphilo  آشنا شدی؟ 
خوب... پمی جان هم یکی از همون سطح های صیقلی بود که اینجا اومد و موندگار شد. کامنتهای دوست داشتنی و قشنگش من رو به وبلاگش کشوند. این رو به خودش گفتم. اینجا هم می گم. واقعاً لذت می برم وقتی می بینم تو این سن انقدر خوب فکر می کنه و قشنگ می نویسه. برای همین منم اونجا موندگار شدم.
  
هاها داشتین تو جواب این سوال چه بد جَو مصاحبه منو گرفته بود :))

3. اگه قرار باشه اینترنت برای همیشه قطع بشه و فقط به اندازه یه کامنت​گذاشتن فرصت داشته باشی، اون یه کامنتُ واسه کی می​ذاری؟
راستش یه کم با این سوال مشکل دارم. آخه اگه من فقط به اندازه یه کامنت گذاشتن وقت داشته باشم و بعدش قرار باشه اینترنت برای همیشه قطع بشه، خوب اونوقت کسی که براش کامنت گذاشتم که هیچ وقت نمیتونه کامنتم رو بخونه؟ خوب اگه قرار باشه اینترنت تا وقتی که اون می خواد کامنت رو بخونه قطع نشه من تو این فاصله برای هر کی بتونم کامنت میذارم :) (می دونم باید این سوال رو بدون تجزیه و تحلیل جواب می دادم... اما این یه بیماریه لا علاجه)

خوب حالا باید بقیه رو دعوت کنم... بذار پرونده هاتون رو بکشم بیرون... 
پری (مالیخولیا) چون تو هم به درد من (بی حرفی) دچاری پس تو هم شرکت کن. البته می دونم پمی تو رو هم دعوت کرده. منم میگم که دیگه بد جور بمونی تو رو در واسی...
شوالیه جان اگه دوست داشتی شرکت کن، خوشحال میشیم.
بد بوی جان شما دعوت نیستی. چون یه پست دیگه هم بدهکاری به من. بدهیات زیاد میشه.
دنی  ، غزل مامان قصیده ، زروان ، خود ارضایی ، ته سیگار ها ، یه پری دیگه ، راحیل ، شهرام ، سپید ، محمدرضا ، کامران نمی دونم دوست دارید پست های اینجوری بنویسید یا نه اما اگه خواستید دعوتید. 
کسی جا نموند؟ راه بیفتیم؟

۱۳۸۸ بهمن ۱۵, پنجشنبه

۱۳۸۸ بهمن ۱۴, چهارشنبه

نظر شما چیه؟

 
میگن این دو تا با هم دوستن!
اما من که فکر می کنم بالاخره یه روز می خورتش.
عکس خیلی هم دوستانه به نظر نمیاد!



۱۳۸۸ بهمن ۱۳, سه‌شنبه

بیاین تجربه کنیم :)

بچه که بودم با آب پاش گلای قالی رو آب می دادم. یه بار مامان دستگیرم کرد و گفت بچه جان فرش و خیس می کنی می پوسه... اما من هنوز سر سختانه معتقد بودم که گلای قالی آب می خوان. 
از اون روز به بعد تا مامان از خونه می رفت بیرون آب پاش رو بر میداشتم و ... .

نتیجه گیری: هر گلی رو نباید آب داد. بعضی هاشون می پوسن!


۱۳۸۸ بهمن ۱۲, دوشنبه

عروس دومادو ببوس یالا

سخنرانی دوماد در مجلس عروسی: می خواستم از کلیه دوست پسر های سابق عروس خانم که ایشون رو ترک کردن تشکر کنم... چون اگه این کار و نمیکردن من امروز در کنار عشقم نبودم! عزیزم دوست دارم.

نتیجه گیری: بعضی ها ابراز احساساتشون هم مایه عذابه...

حالا مگه چی شوده؟

دوستان عزیز انگار من تو پست قبلی منظور رو خوب نرسوندم. من تازه این دومین رو گرفتم. قرار نبوده اتفاقی توش بیفته! اینکه گفتم برو حالش رو ببر، منظور از برو، از اینجا برو بوده. نه اینکه به آدرس برو. ولی خدایی شما هم ملت همیشه در صحنه آماده نشستین بزنین تو ذوق آدم ها. خوب دومین به این با حالی دارم. یه کم تعریف کنید دیگه. 

راستی این پست آغوشم آرزوست ارزش یدونه کامنت هم نداشت یعنی؟ خوبه دیگه. هی بزنین تو ذوقم. اصلاً من اعتصاب می کنم. دیگه هیچی نمی نویسم.

پ.ن. جمله بالا رو جدی نگفتم. انقدر ها هم لوس نیستم :)