۱۳۹۰ شهریور ۳, پنجشنبه

لطفاً حمام بروید

یادمه یه زمانی یه حسنی بود، طفلی فقط یه کم شلخته بود. آقا از مرغ زرد کاکولی تا کره الاغ کدخدا شخصیت این بابا رو زیر سوال بردن! بعدها شعرها در همین رابطه سروده شد و بر سر زبون بچه ها افتاد و این ماجرا در قالب شعر مرزهای ده شلمرود رو در هم نوردید تا جایی که ده شلمرود به عنوان یکی از جاذبه های توریستی شناخته شد.

حالا حرف من اینه. خانم محترم و آقای عزیزی که هر روز در سطح شهر -و نه ده- بو افشانی می کنید، شمایی که وقتی بچه بودین شعر حسنی رو از حفظ و یه نفس می خوندین و مامان به قربونتون می رفت. واقعاً این بود آرمان های نویسنده این کتاب؟

۱۳۹۰ شهریور ۲, چهارشنبه

یاد تو آتیش به جونم می زنه...

بارون میومد، تیک و تیک می خورد رو کانال کولر. چشامو بستم و دونه های بارون رو شمردم. یک، دو، سه، چهار ... 
شدید تر شد، انگار با من شوخیش گرفته باشه. دیگه نتونستم بشمرمش. پنجره رو باز کردم و تا کمر رفتم بیرون. هوای خوبی بود.  قطره ها روی صورتم سر می خوردن. باد می زد تو موهام و شاخه های مو گردنم رو غلغلک میداد... یه نفس عمیـــــــــــــق...


... صورتم خیس شده بود. موهام به هم چسبیده بودن. چشامو باز کردم، همه جا تاریک بود. سردم شده بود. برگشتم تو اتاق. پنجره رو بستم. خزیدم گوشه تختم، رفتم زیر پتو. بارون یواش یواش بند اومد. صدای آخرین قطره هایی که رو کانال کولر می خوردن هم قطع شد. گرم شده بودم. 


اما... اما هنوز قطره ها روی صورتم سر می خوردن.

۱۳۹۰ مرداد ۳۰, یکشنبه

آینه


بعضی آدم ها مثل آینه می مونن... رو به روشون ایستادی و تنهاییشون رو می بینی، اما نمی تونی کنارشون قرار بگیری. و مسلماً اونا هم نمی تونن برای تنهایی شما کاری کنن!

۱۳۹۰ مرداد ۲۹, شنبه

Publish vs Share

آیا می دانستید که به جای رایت کلیک، کپی، مجدداً رایت کلیک و پیست در ادیتور وبلاگ خودتان و در نهایت زدن دکمه پابلیش، می توانید تنها با زدن یک دکمه (دکمه شِیر) آن مطلب را -با حفظ حق کپی رایت- برای دوستانِ خود به نمایش بگذارید؟

((انجمن کمک به تنبلان راحت طلب))    


۱۳۹۰ مرداد ۲۱, جمعه

آن من که بود؟ این من کیست؟

امروز روز عجیبی بود. انگار من، من نبودم. انگار کس دیگری در من متولد شده باشد. کمی پر انرژی تر، کمی جنگنده تر و کمی بیرحم تر. بله کمی بیرحم تر. امروز این من جدید بیرحم بود. حتی با منِ روزهای قبلِ من. 
امروز صبح بعد از نگاه کردن در آینه دیگر آن دختر روزهای قبل را ندیدم. دختری که چند روزی بود در یک اتاق پر خاطره غلت میزد و اشک می ریخت. به هر طرف که نگاه می کرد صورتش خیس می شد. دختری که کمی غمگین تر، کمی احساساتی تر و کمی مهربان تر از دختر امروز بود.
امروز عصر، اولین عصر جمعه ای بود که دیگر لعنتی نبود. دختر جدیدی که در من متولد شده بود، امروز عصر را هیچ جایی نرفت، در خانه ماند، پرده ها را کشید، چراغ ها را خاموش کرد و و درست رو به روی این عصر جمعه ایستاد و در حالی که در چشمهایش ذول زده بود، به آن پوز خند زد.
دختری که امروز در من متولد شده بود، حتی لعنتی تر از عصر جمعه بود.


۱۳۹۰ مرداد ۲۰, پنجشنبه

آدامس

بعضی آدم ها مثل آدامس میمونن، بعد از یه مدت مزشون از بین میره، آخر سر هم تف میشن بیرون...
باید حواسمون باشه که آدامس ها رو قورت ندیم، چون طول می کشه تا هضم بشن.

۱۳۹۰ مرداد ۱۷, دوشنبه

ما همه یه زمانی دکتر بودیم واسه خودمون

- مامااااااااااااااااان مامااااااان بستنی چوبی داریم؟
+ آره خوشگلم، چی شد یه دفه هوس بستنی کردی؟!
- داریم خاله بازی می کنیم، می خوام از مهمونم پذیرایی کنم.
+ :-)

- مامااااااااااااااان ماااااااااااامان قیف داریم؟
+ قیف برای چی عزیزم؟!
- مثلاً مهمونم حالش بد شده، می خوام به ضربان قلبش گوش بدم.
+ :-)

- مااااااااامان مامااااااااااااان مداد نوکی داریم؟
+ آره مامان تو کشوئه، می خوای چی کار؟!!!
- می خوام برای مهمونم یه چیزی بنویسم... پنبه چی؟ پنبه هم داریم؟
_ :-|



۱۳۹۰ مرداد ۱۶, یکشنبه

دوستت دارم هایم

قصه جدیدی نیست، چند سالی می شود که "دوستت دارم" ها را نمی شنوم. 
حالا دیگر می دانم، آنانکه نیت نماز دارند کجا و نماز گزاران کجا. 
آنانکه دلسوزی می کند کجا و یاری دهندگان کجا. 
آنانکه نصیحت می کنند کجا و حامیان کجا.
آنانکه دلتنگی می کنند کجا و همراهان کجا.

حالا دیگر خــــــــوب می دانم... آنانکه که به حرف دوستت دارند کجا و فرهادان کجا...

حالا که می دانم، "دوستت دارم" هایم را هنگام نماز بخواه نه وقتی تنها نیت نماز داری.