۱۳۹۱ دی ۲۴, یکشنبه

۱۳۹۱ آبان ۳۰, سه‌شنبه

آنجا که غم نبود...

آنجا که وطنم نبود، 
به زمینِ زیرِ پاهایم نگاه کردم...
زمین، همان زمین بود...
 اما چرا...؟
سر که بالا می گرفتم،
دنیایی دیگر پیش رو داشتم!؟

ببین... این خطوط نا مرئی، با ما چه کرده اند...


۱۳۹۱ خرداد ۳, چهارشنبه

چرا دیوانه کند کاری ...

کی میگه دیوونگی بده؟ اگه بده پس چرا آدمهای عاقل دیوونه میشن و دیوونه ها دیگه هیچ وقت عاقل نمیشن؟

۱۳۹۱ خرداد ۲, سه‌شنبه

دیوونه همیشه دیوونه می مونه...

توی این شهر یه دیوونه بود... یه دیوونه که درد داشت اما به خودش خنجر می زد، که دیرش شده بود اما هنوز برای نوازش قلبهای خسته وقت داشت، یکی که ضعیف بود اما قدرت هدیه می داد. 
یه دیوونه که پاهاش رو زمین می سوخت اما بالهاش رو بخشید...

توی این کوچه یه دیوونه هست... یه دیوونه که وقتی به قلبش فشار میاد لبخند می زنه، وقتی می خواد داد بزنه، بغض می کنه، وقتی می خواد مشت بکوبه خرد میشه و وقتی می خواد بره دلتنگ میشه. 
یه دیوونه که وقتی می خواد بگه ازت متنفرم، عاشق میشه...

توی این خونه یه دیوونه...

۱۳۹۰ بهمن ۱۲, چهارشنبه

آره؟

زنها طبقه و فرقه معینی ندارند و زیبایی و ظرافت و فریبندگی صورت و اندام آنها برتر از خانواده و محیط تولدشان است. تنها ظرافت طبیعی، وقار و ملاحت غریزی و سرعت انتقال و بذله گویی نشان طبقاتی آنهاست. و همین هاست که دختری از طبقات پست و پائین را در سطح عالیترین زنان اجتماع قرار می دهد.

گی دوموپاسان در کتاب زیبایی بیهوده