۱۳۸۸ بهمن ۲۰, سه‌شنبه

بازی

خوب... تو این اوضاع بی حرفی پمی جان (pemiphilo) از من خواست که تو این بازی شرکت کنم. بلکه نطقم وا بشه...

1. چی شد که وبلاگ​نویسی رو شروع کردی؟ با تشویق چه کسی؟
راستش کسی تشویق نکرد... هاها... آخه اصلا قبل از این کسی نوشته های من رو ندیده بود که بخواد تشویق کنه. چرا ندیده بود؟ خوب به خاطر اینکه اصلاً چیزی نمی نوشتم. چرا نمی نوشتم؟ خوب این جوابش یه کم طولانیه. میریم پاراگراف بعد...
برای شروع باید یه اعترافی بکنم... اونم اینکه من اصلاً خوب نمی نویسم. یعنی نه می تونم خیلی شاعرانه و دلربا بنویسم. نه خیلی ادبی و شیوا. کلاً نوشته های من سبک نداره. اینجا هم نیومدم تا از نوشته هام تعریف بشه. کلاً قصد دیگه ای داشتم. خوب این بر میگرده به تعریف آفتاب پرست... . 
دو تا تعریف برای آفتاب دارم. بی منت می تابه و تاریکی ها رو روشن میکنه. اولی باعث شد که بپرستمش. دومی هم دلیل نوشتنم  بود. دوست داشتم بازتاب خودم رو تو بقیه آدم ها ببینم. خوب باید یه جا می تابیدم دیگه. اما من که نور نداشتم. (از اینجا به بعد درس علوم سوم دبستانه) سطح صاف نور رو بر می گردونه. پس باید سعی کرد تا جایی که میشه صاف و صیقلی شد. هر چی بیشتر صاف بشی نور بیشتری  بدست میاری. اون وقت می تونی بتابی. پس با اسم و عکس خودم شروع کردم و سعی کردم که صاف بشم. الان نمیدونم چقدر موفق شدم. اما حتماً یه نوری تابوندم که دوستای صیقلی و خوبی مثل شما ها برام بازتاب دارین و کامنت میذارین. امیدوارم یه روز انقدر بازتاب داشته باشم تا بتونم تاریکی ها رو هم روشن کنم. 
حرفهای بالا رو باید یه جا می گفتم تا هویت این وبلاگ مشخص بشه. تو پست اول که نگفتم. برای توضیحات هم یه کم طولانی بود. پس مرسی که پرسیدی تا من بتونم اینجا بگمشون.

2. چی شد که با pemiphilo  آشنا شدی؟ 
خوب... پمی جان هم یکی از همون سطح های صیقلی بود که اینجا اومد و موندگار شد. کامنتهای دوست داشتنی و قشنگش من رو به وبلاگش کشوند. این رو به خودش گفتم. اینجا هم می گم. واقعاً لذت می برم وقتی می بینم تو این سن انقدر خوب فکر می کنه و قشنگ می نویسه. برای همین منم اونجا موندگار شدم.
  
هاها داشتین تو جواب این سوال چه بد جَو مصاحبه منو گرفته بود :))

3. اگه قرار باشه اینترنت برای همیشه قطع بشه و فقط به اندازه یه کامنت​گذاشتن فرصت داشته باشی، اون یه کامنتُ واسه کی می​ذاری؟
راستش یه کم با این سوال مشکل دارم. آخه اگه من فقط به اندازه یه کامنت گذاشتن وقت داشته باشم و بعدش قرار باشه اینترنت برای همیشه قطع بشه، خوب اونوقت کسی که براش کامنت گذاشتم که هیچ وقت نمیتونه کامنتم رو بخونه؟ خوب اگه قرار باشه اینترنت تا وقتی که اون می خواد کامنت رو بخونه قطع نشه من تو این فاصله برای هر کی بتونم کامنت میذارم :) (می دونم باید این سوال رو بدون تجزیه و تحلیل جواب می دادم... اما این یه بیماریه لا علاجه)

خوب حالا باید بقیه رو دعوت کنم... بذار پرونده هاتون رو بکشم بیرون... 
پری (مالیخولیا) چون تو هم به درد من (بی حرفی) دچاری پس تو هم شرکت کن. البته می دونم پمی تو رو هم دعوت کرده. منم میگم که دیگه بد جور بمونی تو رو در واسی...
شوالیه جان اگه دوست داشتی شرکت کن، خوشحال میشیم.
بد بوی جان شما دعوت نیستی. چون یه پست دیگه هم بدهکاری به من. بدهیات زیاد میشه.
دنی  ، غزل مامان قصیده ، زروان ، خود ارضایی ، ته سیگار ها ، یه پری دیگه ، راحیل ، شهرام ، سپید ، محمدرضا ، کامران نمی دونم دوست دارید پست های اینجوری بنویسید یا نه اما اگه خواستید دعوتید. 
کسی جا نموند؟ راه بیفتیم؟

۱۴ نظر:

  1. مرسی از دعوتت مرثا جان / من که هنوز چهار پنج ماهیه که دارم می نویسم و کلی مبتدی و غریبم تو وب لاگستان !
    و البته خیلی هام جدا باهام مشکل دارن و می خوان سر به تنم نباشه !!!
    اگه قرار باشه یک کامنت بزارم تمی دونم واسه کی اما اگه قرار بود تشکر کنم حتما از تو تشکر می کردم چون خیلی بی واسطه و راحت و مهمتر از همه بدون پیش داوری خوندی مطالبم و...!

    پاسخحذف
  2. اول
    واقعا خیلی حیف بوده که تو قبل از داشتن وبلاگ نمی نوشتی.من از نوشته هات خوشم میاد تو نوشته هات یک جور صداقت و صمیمیت هست .به نظر من تو نوشتن از هر چیزی صداقت داشتن و کنجکاو بودن و خلاق بودن مهمه. بقیه اش به مرور به دست میاد. به نظرم تو این خصوصیات خوب را داری.
    خیلی ممنون از دعوتت.بازیش یک مقدار به سبک وبلاگ من نمی خوره ولی خدا را چه دیدی یک وقت به سرم زد شرکت کردم.

    پاسخحذف
  3. قریونِ شما :دی
    مرسی که به دعوتم لبیک گفتی. بدون که دل یه جوونُ با این کارت شاد کردی :دی
    طنزی که تو کلامت هستُ دوس دارم. همیشه بتابی :)

    پاسخحذف
  4. اولا که خیلی هم خوب می نویسی.من که خیلی دوست دارم.حقا که مثل آفتاب تابان می تابی بر ما...مرسی که دعوتم کردی مرثا جونم.

    پاسخحذف
  5. ممنون از اینکه من رو دعوت کردی

    جالب بود فلسفه این وبلاگ، منم خوشحالم که با اینجا آشنا شدم در راستای اون با نوشته های دوستان بیشتری آشنا شدم

    پاسخحذف
  6. درسته خوب نمینیویسین ! اما خداییش بدم نمینویسین ... ( همین روزاست که بگی محمد رضا دیگه حق نداری اینجا کامنت بزاری! )
    این بازیه چه جوریه؟ سوالاش از کجا میاد؟!
    Tnx 4 invitation anyway :)

    راستی ، این صافی و صیقلی بودنو بازتاب و نور و آفتاب و دوست و ماندگاری و ... یه کم بحث داره اینجا ! نمی تونم قبول کنم که چون خیلی صافی ... این همه هم خواننده داری ...

    پاسخحذف
  7. محمد رضا جان من کجا حرف از خیلی صاف بودنم زدم؟ اون وقت این همه خواننده من کجان که من نمی بینمشون؟ بازیه هم همینجوریه که این سه تا سوال رو جواب میدی و بقیه رو دعوت می کنی... اگه دوست داری...

    پاسخحذف
  8. راستی از کلیه دوستان کمال تشکر را دارم...

    پاسخحذف
  9. آره درست عین جواب خودته اتفاقا اون موقع که نوشتم می گفتم این یجاش مشکل داره خلاصه اسماییلی سرخ و سفید و نارنجی

    پاسخحذف
  10. عصبانی نشین دیگه ...!
    هر کسی از ظن خود شد یار من ... هان؟!

    راستی، خیلی دوس داشتم تو بازیتون شرکت کنم ! اما یه جورایی واسه هیچ کدومشون جواب خاصی ندارم!! من بزارین به حساب شرکت کننده ها :)

    پاسخحذف
  11. کامنت داشتم اینجا . دیروز . الان نیست . چرا ؟ فکر کردی متوجه نمیشم ؟ یادت رفته ؟ همیشه چشمی هست که مراقب باشه !!!

    پاسخحذف
  12. جاسوس جان. باور کن من کامنتی ندیدم! مطمئنی که فرستادیش؟
    محمد رضا جان من یادم نمیاد عصبانی شده باشم :)

    پاسخحذف