۱۳۹۰ خرداد ۳, سه‌شنبه

تو که رفتی... روحت شاد... اگر اشکی هست، از تنها موندن ماست...


تو ترافیک بودیم، یه آن برگشتم دیدم پشت فرمون ماشین کناریه. سلام کردم. لبخند زد و دستش رو گذاشت رو سینش و سرش رو کمی خم کرد و با همون صورت دوست داشتنیش باهام سلام و احوال پرسی کرد. جوری که انگار من آدم معروفه ام. جوری که انگار من شصت سالمه و اون بیست و شش سالش. جوری که انگار من اسطورشم...

۱ نظر: