۱۳۸۸ آبان ۲۱, پنجشنبه

جل الخالق

وای که آدم یه وقت هایی یه چیزایی میبینه باور نکردنی! بگو دیشب چی دیدم... . هنوز از تعجب دو تا شاخ گنده رو سرمه!!!

دیشب با ویدا و خواهرش فریبا رفته بودیم یه جا شوی لباس.  چون نزدیک پارک قیطریه بود، گفتیم برگشتنه بریم یه کم پیاده روی. خلاصه کارامون رو انجام دادیم و برگشتیم. ماشین رو پارک کردیم و تو ماشین مشغول حرف  زدن بودیم که یه دفعه چشممون به یه صحنه باور نکردنی  روشن شد....!!! ....!!! ....!!!
- ویدا این پسره ع.گ نیست؟ (دوستای عزیزی که فضول درد گرفتن pm بدن.)
- اِه آره ه ه ه ه . خودشه.

 یه توضیح: آقای ع.گ یکی از پسر های فَشِن (fashion) دانشگاهه  که یه زمانی -حدوداً یه سال و تا همین یه ماه پیش - خیلی گیر بود که با هم دوست بشیم.
 یه توضیح دیگه: این طرف که میگم از این تیپ پسرهای مو سیخ سیخی بود که عینک آفتابیشون همیشه بالای کلشونه و خلاصه خیلی تو حِس تشریف دارن.

ادامه ماجرا:

- نه بابا! ویدا، جون من درست نگاه کن ببین خودشه؟! (من اینجا دیگه به چشمای خودم شک کرده بودم، داشتم به چشمای یکی دیگه استناد می کردم)
- آره بابا! مرثا خودشه من مطمئنم!!!

حالا علت این همه تعجب چی بود؟
اولا که این آقا کاملا با چیزی که من تو دانشگاه دیده بودم فرق داشتن.  یعنی دیگه اصلا فشن نبودن. موهای فرفریه شلخته و ته ریش و ریخت و قیافه داغووووووون. اما قسمت دوم و هیجانی ماجرا که باعث رویش شاخهای ما شد این بود که... که ایشون داشت  با یه دختر چادری عاشقانه قدم میزد! اگه اون لحظه بهم می گفتن که الان شب نیست و صبحه برام  بیشتر قابل باور بود تا این صحنه!

 خلاصه عملیات تحقیقاتی و تعقیب و گریز آغاز شد... من و ویدا  که نمی تونستیم خنده هامون رو کنترل کنیم از ماشین پریدیم پایین و دنبالشون رفتیم. دو زوج خوشبخت در ادامه مسیر به دو خانوم رسیدن که یکی چادری بود و اون یکی با مانتو ولی  کاملا محجبه!

این جور که بوش میومد قضیه نامزدی بود و یا شاید هم از این حرف ها گذشته بود و عقد هم بودن. آخه یه جاهایی هم دست در دست هم بودن.
وای بد جوری قلقلکم گرفته بود که خودی نشون بدم.  برای  همین وقتی داشتن مسیرو بر می گشتن سر راهشون وایسادیم. قیافش دیدنی بود وقتی ما رو دید. واقعا نمی دونم چجوری توصیفش کنم. انقدربد بود که خودمون شرمنده شدیم و رومون رو برگردوندیم که بیش ازاین شاهد درماندگی یه مرد نباشیم.
ولی تعقیب رو ادامه دادیم. آخ، یه وقتایی چقدر اذیت کردن حال میده . خوب باید می فهمیدیم که کی تو ماشین جلو میشینه. خوب فکر کنم برای شما دیگه مشخصه که کی جلو نشست. چون اگه غیر از این بود که من این پست رو نمی نوشتم.
اونا که رفتن قلقلکه همچنان ادامه داشت. بهش sms دادم : مبارکه!  اونم جواب داد:      )-b
حیف که این بار قیافش رو نمی دیدم.

اینم قیافه من و ویدا در پایان: 

اما طی اتفاق دیشب به دو تا قانون رسیدم:


قانون 1:
اعتماد به یه مرد = خوشبختی and  ( [شانس [برای اینکه یه شوهر خوب پیدا کنید   or   [!حماقت [برای اینکه نفهمید شوهرتون چه غلطی می کنه)



حالا اگه نه احمقید و نه خوش شانس سعی کنید از قانون دوم استفاده کنید...

قانون2:
مجرد موندن تا ابد. یعنی همون کاری که میس مارپل کرد + اعتماد نکردن = خوشبختی
 


تبصره: آقایون اجازه دارن از خودشون دفاع کنن...


پ.ن.1 خدایا افشا گری هات رو قربون. این بار اول نبود تو زندگیم. آخریش هم نیست.
پ.ن.2 خیلی بی ریخت نوشتم. خودم دوسش ندارم. اما کارعجله ای بود شما ببخشید.



۵ نظر:

  1. :)))ما متحول شدن از نوع برعکسش زیاد دیده بودیم ولی این دیگه خیلی شاهکار بوده!!!...من به خاطر موفقیت آمیز بودن عملیاتتون بهت تبریک می گم.ما که هر دفعه کارگاه بازی اومدیم در بیاریم تابلو شدیمD:....بر طبق قوانینتم فکر کنم باید برم اعلام کنم قراره رو دست مامان و بابام بمونم!!!!

    پاسخحذف
  2. نه عزیزم. ایشاالله که شما شانس داری...
    راستش این آقا هم متحول نشده بودن. ایشون هنوز هم تو دانشگاه خوش تیپ هستن. اما ما نمی دونستیم که تو خانواده این شکلی میشه. خدا رحم کرد خلاصه... می دونی خواهر! آدم دیگه به دو چشم خودش هم نمی تونه اعتماد کنه. دنیای وا نفسایی شده...

    پاسخحذف
  3. فردی با موهای سیخ، چسب روی دماغ، شلواری که داره میوفته احیانا، لباس کوتا، نیش باز، ابروهای برداشته، جهت آزمایش های شخصی خریداریم...

    پاسخحذف
  4. قانون اول تو زندگی : هر عنصر متعهد به یک سیستم باید از آزار عناصر خارج از سیستم مصونیت کامل داشته باشه. یعنی ع.گ در مقابل تو مصونیت داره. و اگه تو هم به یک سیستم دیگه متعهد باشی ، تو در مقابل ع.گ و بقیه پسرها مصونیت داری.

    پ.ن : اگه به این قانون عمل بشه زندگی بسیار شیرین میشه.
    پ.ن2 : به انتفاع مقدم عنصر خودش بعد از تعهد به سیستم باید متعهد باشه و کرم نداشته باشه.

    پاسخحذف
  5. آهاااان،من به عمق فاجعه پی نبرده بودم...تف به این روزگار واقعا!!!!

    پاسخحذف