۱۳۸۸ آذر ۲۳, دوشنبه
استثمار
از مدرسه که رسید خونه دید مرغ و خروساش نیستن. سراسیمه خودش رو رسوند به مادرش و ازش پرسید:
- جوجه هام کجان؟
- مشت رحمت برده دِهشون.
اما این بار هم مثل دفعه قبل که مشت رحمت جوجه هاش رو به ده برده بود، از آشپزخونه بوی خوراک مرغ میومد...!
۱ نظر:
یک مالیخولیایی
دوشنبه, آذر ۲۳, ۱۳۸۸ ۹:۵۴:۰۰ بعدازظهر
اون وقت میگن رفیق بی کلک مادر!D:
پاسخ
حذف
پاسخها
پاسخ
افزودن نظر
بارگیری بیشتر...
پیام جدیدتر
پیام قدیمی تر
صفحهٔ اصلی
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
اون وقت میگن رفیق بی کلک مادر!D:
پاسخحذف